سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هزار درد وبلاگی عاشقانه

نظر

می دونی یه اتاق باشه گرم گرم روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید..تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی می گی آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو مچ دست چپمو یه حرکت سریع یه ضربه عمیق بلدی که ؟ نه وای !!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم تو چشماتو بستی نمی بینی من تیغ و از جیبم در میارم نمی بینی که سریع می برم نمی بینی که خون فواره می کنه روی سنگای سفید نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آآخ که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی تو داری قصه می گی ... من شلوارک پامه دستمو می زارم رو زانوم من دارم دستمو نگاه میکنم دست چپموخون ازش میاد خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها مسیرش قشنگه حیف که چشمات بسته است نمی بینی تو بغلم کردی می بینی که سردم شده محکمتر بغلم می کنی که گرم بشم می بینی که نا منظم نفس می کشم تو دلت می گی آخی نفسش گرفت.. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم می بینی که دیگه نفس نمی کشم چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم .. می دونی ؟ می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم مردن خوب بود آرومه آروم در کناره تو  و در آغوشه تو گریه نکن دیگه من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیااااا بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی گریه نکن دیگه خب دلم می شکنه دلم نا زکه نشکونش خب من مردم ولی تو باورت نمی شه تکونم می دی که بیدار شم فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم می بینی نفس نمی کشم ولی بازم باور نمی کنی اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه اما فایده نداره من مردم ولی برای تو زنده ام پس هر شب به این باغ بیا ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم می دونی